داستان راستان - جلد دوم
اثر: شهید استاد مرتضی مطهری
توحید مفضل
مفضل بن عمر جعفی، بعد از آنکه از انجام نماز عصر در مسجد پیغمبر فارغ شد، همانجا در نقطه ای میان منبر رسول اکرم و قبر آن حضرت نشست و کم کم یک رشته افکار، او را در خود غرق کرد، افکارش در اطراف عظمت و شخصیت عظیم و آسمانی رسول اکرم دور می زد. هر چه بیشتر می اندیشید بیشتر بر اعجابش نسبت به آن حضرت می افزود. با خود می گفت، با همه تعظیم و تجلیلی که از مقام والای این شخصیت بی نظیر می شود، درجه و منزلتش خیلی بیش از اینهاست. آنچه مردم از شرف و عظمت و فضیلت آن حضرت به آن پی برده اند، نسبت به آنچه پی نبرده اند بسیار ناچیز است.
نوع مطلب : داستان راستان - مطهری،
برچسب ها: داستان راستان، داستان راستان شهید مرتضی مطهری، داستان راستان مرتضی مطهری، داستان مرتضی مطهری، داستان های کوتاه و آموزنده، داستان های کوتاه از مرتضی مطهری، داستان های آموزنده شهید مطهری،